کش موهایش را بست .
-من از تو ممنونم! خیلی وقت بود هیچ مهمونی نداشتم.
لیوان آبی به دستم داد.
-نظرت چیه بعضی اوقات مهمون هم دیگه بشیم ؟
لیوان شیشه ای آب رو سر کشیدم و پر سوال در چشمانش چشم دوختم :
-دوست پسر ، دوست دختری؟
لیوان را روی تخت انداختم و دستی به دور دهانم کشیدم.
-نه ، من هیچ وقت دوست دختر کسی نخواهم شد .
دستانم رو به بالا کشیدم و حرکات کششی انجام می دادم .
-چرا؟
-شخصیتم بهم اجازه نمیده!
- آهان!
لیز دستش را جلو آورد و با هم دست دادیم . لیز به طبقه پایین رفت و از طبقه پایین فریاد زد :
-کلید ها کجاست؟
-به جاکلیدی کنار یخچال آویزونش کردم .
لیز : خدانگهدار!
در بسته شد. از نرمش دست کشیدم و شلوار لی ساده و پیراهن راه، راه آبی، سفیدم را پوشیدم کفش های اسپرت مشکی سفیدم را پا کرده و موبایلم را از روی دراور اتاق برداشتم .
رو به آئینه موهایم را مرتب کرده و از در بیرون رفتم. سوار متورم شدم و به سمت مرکز شهر
حرکت کردم. جلوی در پارکینگ ایستادم و متورم را به قسمت متور ها برده و به میله ای با زنجیر بستم.
به سمت آسانسور که تازه به طبقه پارکینگ آمده و افراد زیادی داخل آن جای کم ، قرار داشتند؛ رفتم و سوار شدم.
در باز شد و بیشتر افراد بیرون رفتند. من در طبقه ی آخر پیدا شده و به سمت دفتر کوچکم رفتم. کامپیوتر را روشن کردم. پیشانی ام رو خاراندم، ویندوز با کمی تاخیر بالا آمد. اینترنت را وصل کردم و شروع کردم به فعال کردن ربات هایم، برای بازاریابی، تنها کسی که
در کارش ربات های زیادی داشت من بودم. من حدودا پانصد ربات داشتم!