رمان اسویلتر\mp

رمان اسویلتر\mp

رمان اسویلتر
رمان اسویلتر\mp

رمان اسویلتر\mp

رمان اسویلتر

پارت_سوم

کش موهایش را بست .

-من از تو ممنونم! خیلی وقت بود هیچ مهمونی نداشتم.

لیوان آبی به دستم داد.

-نظرت چیه بعضی اوقات مهمون هم دیگه بشیم ؟

لیوان شیشه ای آب رو سر کشیدم و پر سوال در چشمانش چشم دوختم :

-دوست  پسر ، دوست  دختری؟

لیوان را روی تخت انداختم و دستی به دور دهانم کشیدم.

-نه ، من هیچ وقت دوست دختر کسی نخواهم شد .

دستانم رو به بالا کشیدم و حرکات کششی انجام می دادم .

-چرا؟

-شخصیتم بهم اجازه نمیده! 

- آهان!

لیز دستش را جلو آورد و با هم دست دادیم . لیز به طبقه پایین رفت و از طبقه  پایین فریاد زد :

-کلید ها کجاست؟

-به جاکلیدی کنار یخچال آویزونش کردم .

لیز : خدانگهدار!

در بسته شد. از نرمش دست کشیدم و شلوار لی ساده و پیراهن راه، راه آبی، سفیدم را پوشیدم کفش های اسپرت مشکی سفیدم را پا کرده و موبایلم را از روی دراور اتاق برداشتم .

رو به آئینه موهایم را مرتب کرده و  از در بیرون رفتم. سوار متورم شدم و به سمت مرکز شهر 

حرکت کردم. جلوی در پارکینگ ایستادم و متورم را به قسمت متور ها برده و به میله ای با زنجیر بستم.

به سمت آسانسور که تازه به طبقه پارکینگ آمده و افراد زیادی داخل آن جای کم ، قرار داشتند؛ رفتم و سوار شدم.

در باز شد و بیشتر افراد بیرون رفتند. من در طبقه ی آخر پیدا شده و به سمت دفتر کوچکم رفتم. کامپیوتر را روشن کردم. پیشانی ام رو خاراندم، ویندوز با کمی تاخیر بالا آمد. اینترنت را وصل کردم و شروع کردم به فعال کردن ربات هایم، برای بازاریابی، تنها کسی که 

در کارش ربات های زیادی داشت من بودم. من حدودا پانصد ربات داشتم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد